قسمت اخر اتش دل
این هم قسمت اخر
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۲ ساعت 20:52 توسط Mobina
|
چه قدر این طنین لجبازه
این قسمتو از دست ندید
در حال بستن بند كفشم بودم كه طناز در كنارم ايستاد و گفت:
-كجا داري ميري؟
داره به جاهای خوب میرسه
از دست ندید این قسمتو
| و رفت و من خيلي سريع،به آرزو رسيدم و به عنوان مدير بخش حسابداري منصوب شدم اما به شرطي كه تمام كارهام زيرنظر رسول باشه و تا زماني كه پيچ و خم كار دستم نيامده خودسر عمل نكنم.همين رابطه كاري باعث شد كه من و رسول بهم نزديك بشيم ولي رسول همون پسري بود كه خونمون ديده بودم،محجوب و سربه زير و اين براي مني كه يكي يكدانه يغماييان،همون دختري كه پسرها مي مردن تا يه نگاه بهشون بكنم،سخت بود.از روي لج به حرفاش گوش نمي دادم و هرجايي اشتباه مي كردم به گردن اون مي انداختم،اون هم با متانت اشتباه رو مي پذيرفت.او آزار مي ديد اما شكوه نمي كرد،وقتي عذابش مي دادم لذت مي بردم ولي بعد در تنهايي عذاب مي كشيدم و گريه مي كردم. |
اتش دل قسمت 1
نویسنده تینا عبدالهی